وانیاوانیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

وانیا

گزارش ماهیانه

راستشو بخواي اين ماه کمي دير شد تا نتيجه check up نه ماهگيتو برات بنويسم روز 18 شهریور ساعت 6 بعد از ظهر با دکتر لاهيجي وقت check up داشتيم برعکس دکتر استقامتي که خيلي دقيق و با وسواس تو را معاينه ميکرد دکتر لاهيجي بعد از يک معاينه سريع گفت تو هيج مشکلي نداري و روند رشدت هم خوبه وزنت زياد نشده بود البته دکتر مي گفت هيچ مشکلي نيست مامان فرزان هم نظرش اينه که تو ماه گذشته به خاطر دندانونهاي بالا خيلي سختي کشيدي و در طول روز که من پيش ات نبودم خيلي کم خوراکيهاتو مي خوردي (وزنت 9.100 kg و دور سرت 46.5cm ) يادم مي آيد تو انسيتو پاستور که براي واکسيناسيون چهار ماهگيت رفته بوديم يه خانم دکتري بود که ميگفت مادر بچه از هم بهتر مي فهمه که کوچو...
27 شهريور 1392

روز ملی دختران

    تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . دخترم روزت مبارک . ( نه ماهگيت مبارک عشق مامان )   ...
17 شهريور 1392

آخر هفته

آخر هفته ها را دوست دارم نه به خاطر استراحت بلکه به خاطر تمام وقت با هم بودن ، دوست دارم که تا ساعتهايي بعد از بامداد در کنار هم مي خوابيم نميدونم براي تو چقدر لذت بخشه   براي من که فوق العاده ا س روزهاي جمعه رو ترجيح ميدم خونه بمونيم تا با هم حسابي بازي کنيم و کيفيشو ببريم اين هفته طبق روال    هر هفته  ، پنج شنبه بعد از ظهر اومديم خونه تو و بابا حميد باهم رفتين خريد منم تقريبا" همه کارما انجام دادم تا براي جمعه کاري نداشته باشيم وقتي از خريد برگشتين تو کالسکه خواب بودي تا 1.5 ساعت بعدش هم ادامه دادي ، من هم به همه کارام رسيدم جمعه که عالي بود تا شب باهم عشق دنيا رو کرديم شبم رفتيم ب...
16 شهريور 1392

خونه ساناز جوون

واني جوونم پنج شنبه شب خاله ساناز ما رو دعوت کرده بود خونه شون راستشو بخواي خيلي خوشحال شدم چون مدتي بود که توي جمع گرم و صميمي دوستانه شرکت نکرده بودم مخصوصا" که خاله هليا و  خاله مهشاد هم بودند  اول مي خواستم تو رو نبرم ولي هم مامان فرزان نمي تونسه تو رو نگهت داره هم اينکه بچه ها گفتن اگه تو را نبريم خودمون هم نريم  اگه بدوني پنج شنبه ‌با چه مشقتي کارمون براي رفتن انجام دادم  ساعت ٥ بعد از ظهر از خونه مامان فرزان اومديم خونه وقتي رسيديم تو خوابت برد تا از خواب بيدار شدي دايي جوونتم از پيش ما رفت خلاصه براي اولين بار به تنهايي بردمت حموم فقط خدا ميدونه که چه حالي‌داشتم چون راستشو بخواي کمي ميترسيدم (...
12 شهريور 1392

روند رو به رشد مهارت ها

دختر مه رويم دلم مي خواد از مهارت هايي که تو اين چند وقت کسب کردي برات بنويسم در ابتدا بايد بگم نشستن را کامل ياد گرفتي دس دسي بي صدا مي کردي که 1 -2 روزي هم هست که صدا دار شده با روروک حسابي رفيق شدي  مي گردي و مي چرخي وقتي هم نيست بهانه اشو ميگري  وايستادان رو خيلي دوست داري البته باکمک ديگران ،  به تنهايي نميتوني از جايي بگيري و بایستي (  هروقت کامل ياد گرفتي برات مي نویسم ) حسابي هم شيطنت ميکني ديروز بعد از ظهر يک لحظه ازت غافل شدم ديدم با روروک خودت تو رسوندي نزديک آشپزخونه (مامان فرزان داره آشپزخونه اش بازسازي ميکنه ) کار نصاب کابينتو نظارت ميکردي  ( قربون برم قتــــــــــــــــــــــــت...
10 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به وانیا می باشد